گس بودن مثل طعم دوست داشتن!

به ارتفاع ابديت دوستت دارم
حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه
از لذت گفتنش امتناع كنم...
رسول يونان

پ.ن:نوشتن به منظور جبران جبران ناپذير!
پ.ن:آه که چه قدر بايد در انتظار آن لحظه ي نادر نشست،چقدر....

توطئه ي ثانيه ها

مباد که به تو اعتماد کنم:
آنگاه که دستانم را فشردي
ترسيدم مبادا که انگشتام را بدزدي
و چون بر دهانم بوسه زدي
دندانهايم را شمردم
غادة السمّان

هر چقدر هم كه طرفت خوب باشد و با جنبه باشد ، باز هم گفتن بعضي چيزها سخت است . سخت ِ سخت . هيچ ربطي هم ندارد به طرفت. شايد برگردد به خود حرفي كه مي خواهي بزني و چيزي كه توي آن حرف برايت معني پيدا مي كند. شايد هم برگردد به خودت و كم رويي ذاتي ات. نمي دانم.

 توي خيابان ايستاده باشيم ، كمي دلخور باشيم از همديگر ، به خاطر بحثي كه كرده ايم و وقت خداحافظي باشد. كمي دلخور از همديگر خداحافظي كنيم ، هر كداممان چند قدمي برويم ، من بايستم ، برگردم، رفتنت را نگاه كنم ، كمي بلند بگويم هي پسر! برگردي ، نگاهم كني ، با همان نگاه خوبات، بیرمقات، مهربانات. كمي بلند بگويي: ها ؟ قيافه ام را مثل آرتيست هاي فيلم ها كنم ، سعي كنم خنده ام را پنهان كنم كه بي مزه نشود چيزي كه مي خواهم بگويم و بگويم كمي مثلن عصباني : به نفعته واسه اينكه چرا عاشقم نيستي يه دليل قانع كننده داشته باشي!برگردم ، سرم را بندازم پايين ، قدم هايم را به خاطر چيزي كه منتظر شنيدنش هستم كمي آرام تر بردارم و بعد بشنوم صداي خنده ات را و "ديوانه" اي كه شايد ضميمه ي خنده ات كني و حواله اش كني سمتم. لبخند بزنم. بروم آرام.
دوست دارم اين سكانس را . دوست دارم نمايشي را كه بازيگرانش ما باشيم و تماشاچيانش ما.

پ.ن:ايمان داشته باش به اينكه خداي كسي هيچ وقت رويش را زمين نمي اندازد و ايمان داشته باش به خوبي كسي و اينكه هيچ وقت در اين مواقع نه نمي گويد و ايمان داشته باش به معجزه اي كه قرار است اتفاق بيافتد برای تو.من مطمئنم تو هم باش. 

سه نقطه ! تردید !

سه نقطه
تنها سه نقطه
براي آنچه که مي خواهي بشنوي
و آنچه که نمي توانم گفت
سه نقطه
تنها سه نقطه
براي آنچه که بايد بشنوي
و آنچه که نبايد گفت
سه نقطه
تنها سه نقطه ي بي در دسر
           "محمد رضا شرقي"

کاش روي  صندلي ِ روبرو نشسته بودي .. دستت را بالا مي آوردي و موهايت را  از صورتت پس مي زدي.  به خاطر صداي موسيقي کمي بلند تر از هميشه حرف مي زدي و من ساکت فقط نگاهت ميکردم . توحرف ميزدي و من نمي شنيدم. گاهي سرم را تکان ميدادم و بي هوا لبخند مي زدم...  از نقاشيهاي ظريف روي ناخنهام تعجب ميکردي و من.....  چه  خيالبافم من! ..ميداني  دوست داشتم چيز خاصي بشود اين دوستي . دوست دارم با نگاهت معجزتي ؛ با هر لبخندت يک حس غريب،  با دلگيريت ديوانه شوم. دوست دارم همراهت  بيايم  باور کن نخواهم پرسيد  کجا ميروي؟ يا  اصلا" چرا ميروي؟ تو فقط مدام بگو چرا من را همراهت مي بري.  بگو اين که همراهت ميخندم، ميترسم، عاشق ميشوم، عادتت نشده، برايت  تازگي دارد  انگار  تا همين امروز نديده بودي ام..  اصلا"  بگو  ميخواهي  اسمم را بداني  .. بگو  برايت  تعريف کنم "که" هستم! چه کار مي کنم! نقاشي ميکنم  يا نه؟  بگو ته ِ چشمهايم برايت آشناست اما حقيقتش هيچ يادت نمي آيد جايي  ديده باشي ام... بپرس  صداي  صندلي ماشين  آزارم نميدهد؟ بگو دوست داري من نگاهت کنم.. بگو:  اسمت چيست؟  بگو موهاي قشنگي داري   بگو دوست داري  صداي موسيقي بلند باشد  بپرس : ناراحتم ميکند يا نه؟......بپرس رانندگي بلدم  يا نه!  بپرس آواز مي خوانم  يا نه!  بگو  دوست داري چيزي برايم بخواني. بخوان  و  بپرس قبلتر  شنيده بودم  يا نه؟( مطمئن باش ميگويم  نه! )   بگو که گاهي چيز مينويسي،گاهي زير آواز مي زني،گاهي بيهوا مي خندي گاهي هم اشک مي ريزي. از خودت بگو. بگو چه ماهي به دنيا آمدي. بگو مي تواني برايم  شعر بخواني  از شاملو يا فروغ يا حتي اگر من بخواهم  سهراب. بگو دوست داري يک قهوه با هم بخوريم  بگو  عجيب که اين  قهوه ي تلخ را بدونِ شکر پايين ميدهم.  بگو برايم يک ماهي قرمز مي خري  با يک تنگ بلور بزرگ..  بگو اگر که دوست  داشته باشم با هم سوار قطار مي شويم..برايم بادکنک قرمز ميخري... اسمت  را به من بگو.  دوباره نه! دوباره نگو  همه ي اينها را براي  اولين بار بگو. ميخواهم تعجب کنم ميخواهم به تو نزديک شوم. ميخواهم  براي حس اولين بار پوست دستت  روي دستهايم از دلهره پر شوم. بگو که ميتواني  تا هميشه بماني... براي  اولين بار  بگو..

پ.ن:اشک دارم. شانه داري ؟